loading...

زندگی عزیز من

دیروز ازصبح استرس داشتم اخه قراربود با مدیرازمایشگاه برای گذراندن دوره کاراموزی صحبت کنم . نزدیکای ساعت1ظهربا داداش از خونه بیرون زدیم و وقتی هم به ازمایشگاه رس...

بازدید : 466
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 11:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زندگی عزیز من

دیروز ازصبح استرس داشتم اخه قراربود با مدیرازمایشگاه برای گذراندن دوره کاراموزی صحبت کنم . نزدیکای ساعت1ظهربا داداش از خونه بیرون زدیم و وقتی هم به ازمایشگاه رسیدیم با خانوم دکتر صحبت کردم امابرای اواخر مردادماه برام نویت زد که خیلی دیره ،وقتی ازازامیشکاه بیرون اومدم تمام ازمایشگاههای دوتاخیابون بالاتر وپایین تر رو سرزدیم و فرم پرمیکردم،تویکی از مجتمعهای پزشکی که رفتیم از بس بامردم بد رفتاری میکردن و بیماران با حالت بدی نشسته بودن،ازاسترس داشتم خفه میشدم.زود اومدم بیرون...تویه ازمایشگاه دیگه که رفتم یکی از دوستام تو قسمت پذیرش بوداما انگار نه انگار که منو میشناسه،خیلی سرد برخورد کردومنم فرم رو پر کردم واومدم بیرون...

من تمام این روزها و ادمها تو ذهنم میمونه...

بقیه ش روبعد مینویسم...خیلی خسته م

زندگی عزیز من

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 70
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 123
  • بازدید ماه : 132
  • بازدید سال : 439
  • بازدید کلی : 12947
  • کدهای اختصاصی